نتایج جستجو برای عبارت :

من بازگشتم :)

بسم الله الرحمن الرحیم 
بعد از حدود سه سال به عرصه‌ی وبلاگ نویسی بازگشتم. دلیلش هم خیلی ساده است. وبلاگ یکی از عزیزان رو دیدم و دوباره ترغیب شدم که به سمت وبلاگ برگردم. 
در این سه سال زیاد نوشتم. ولی برای خودم. شاید بعضی هاشون رو این‌جا منتشر کردم. 
فکر می‌کنم این جا هم ماندگار تره و هم می‌تونه اتفاقات تازه‌تری رو رقم بزنه. 
سلام چطورین ؟! یه مدت نبودم تمروز پر انرژی بازگشتم
امـیدوارم سـرحال و شـاد و لبـتون خنـدون باشه
خـب بریم سر اصل مطلب
خدایی برا شماهم تعطیلات تابستون زود گذشت؟ واسه من یه روز بود :|
کم کم هم مدرسه ها شروع میشه و بدبختیامون من برم خودمو از صندلی پرت کنم پایین خوبی بدی دیدین حلال کنین
 
هرکی هم باز به اینجا سر نیزنه ممنونشم :)
 
 
سال 1336 چند ماه به عراق سفر کردم؛ برخی کتاب هایی را هم که بآنها خیلی علاقه داشتم به همراه خود بردم، بعد به کتابخانه شوشتریه نجف اشرف رفتم که اتفاقا بسیاری از کتاب های عمویم سید محمد در این کتابخانه هست و موقوفه آنجا است. در آنجا کتاب هایی را استنساخ کردم. سپس به همراه خانواده از طریق بصره به ایران بازگشتم و از خرمشهر با قطار به تهران آمدیم. در تهران کتاب ها را به همراه چند شناسنامه گم کردم.
 
همه جا را زیر و رو کردم و هرجایی را گشتم، به انبارهای
نیمه های کتاب بعدی ام
حس ادامه دادن به هیچ چیز را ندارم.
نمیخواهم هیچ چیز را تمام کنم.هیچ چیز
فقط میخواهم شروع کنم و در ادامه ترکش کنم.همه چیز
به کلی نگاهم به رابطه تغییر کرده است.انگار هیچ کس نمیتواند مرا بخواهد.
آنجا که براهنی گفت : «مرا نمیخواهد،مرا شخصا به او بخواهانید» من همان جا ایستاده ام.
حتا اگر مرا بخواهد هم من دیگر میلی به او ندارم.
به تمام جهان حسی ندارم و فقط میخواهم بنویسم و تئاتر بسازم.دغدغه هایم گفتنی نیست.باید تماشایش کرد
مانند
اول آذر 1398
یک بامداد پاییزی با چاشنی تماشای بارش دانه های برف از پشت شیشه های قاب گرفته ی پنجره...
الان که این متن را مینویسم نه اینترنت دارم و نه وبلاگ!
روزهاست که توفیق اجباری نصیبمان شده و در ترک اینستاگرام و واتساپ و تلگرام به سر میبریم و به دنبال آن توفیق آشنایی با فضای وبلاگ نویسی.
و بازگشتم به سوی دوستی با قلم و کاغذ و نوشتن و البته دیدار با کتابهای نخوانده...
و سوق یافتم به سوی ایجاد یک وبلاگ! (البته به محض برقراری اینترنت!)
امید دارم که زو
رویید گلی، از خاک مرده ی جلگه؛برخاست خاری از تن عریان گل.
رویش رنگین کمان پس از طوفان
غرش طوفانی که شکوفه ها را می درد.
فرشته ای که جان میگیرد، 
شیطانی که هدایت می کند.
از رودخانه که عبور کردم،
رخت و لباسم را دریدم،
عریان نزد طبیعت، نزد درختِ فرطوت، بازگشتم!
در این دنیای شلوغ و پرهیاهو تنها بودن در خلوت خود  بدون از آدم‌ها راحت نیست. این دنیایی که تمایل به تنهایی و خلوت را نشانه‌ی افسردگی و جنون می‌دانند برای ما درون‌گراها سخت است، درک نمی‌شویم و برچسب می‌خوریم.هرروز تمایل به رفتن در من بیداد می‌کند،جمع کنم و بروم روستایی دور در شمال؛بنویسم، ترجمه کنم، مزرعه خودم را داشته باشم و فارغ از آدم‌ها. اما هر روز باید مثل آدم‌های معمولی کارهای معمولی انجام بدهم و این شلوغی‌ها را تحمل کنم تا روزی
سلام....
دوستان گل گلاب !
خب...
گرچه هنوز سه تا امتحان ترم دیگه هم داریم ولی سختاش تموم شد...
 
کلا خیلی اتفاقا افتاد که مهم ترینش همون شهادت سردار بود...
 
تسلیت...
 
از اون که بگذریم این چند وقته عجیب به شهیدا علاقمند شدم...  نمی دونم چرا... شاید اینم مثل بقیه حس هام زود گذر باشه ولی تا هست فقط می تونم بگم حس عجیب و قشنگیه...
 
گاهی اوقات از خدا می خوام بمیرم ولی وقتی به اعمالم نگاه می کنم با خودم می گم " تو خجالت نمی کشی با این وضع افتضاحت؟ "
 
این چند وقته
شب بود و مغزم حراف شده بود. آنقدر فکر می کرد که آرزو کردم شارژم تمام شود و یکهو خاموش شوم.انتظار بی نتیجه بود. از جایم بلند شدم. دراز کشیدن کمکی نمی کرد. گرمای رخت خواب ملول ترم می ساخت. پرده را کنار زدم. پس از کمی جست و جو در آسمان شب دوتا ستاره یافتم. از پنجره ی اتاقم آسمان بدحال و کم ستاره بود. فکری به سرم زد. لباس گرم پوشیدم و پنجره را باز کردم. پایم را گذاشتم رو لبه ی بیرونی پنجره و خودم را رساندم به لوله های گاز. پا گذاشتم رو لوله ها و تنم را کشی
سلام.
در این هیاهو سیاسی و اجتماعی ، من بعد از سال ها تصمیم به برگشت به جمع وبلاگ نویسان کردم.
هشتگ جنجالی و داغ این روزها مرتبط با کلیپ هایی است که از مدارس منتشر شده است که در آن موسیقی از یک خواننده ی قدیمی زیر زمین ایران که البته بعد از خارج شدنش از ایران به او اصطلاحا لس آنجلسی گفته می شود، منتشر شده است. نام این خواننده که خودش هم انتخاب کرده ساسی مانکن است. هرچند به مانکن هیچ شباهتی ندارد و صرفا یک لقب است که خودش انتخاب کرده.
صرف این اتفاق
تنهایی سفر کردن وقتی شروع می شود که آدم بفهمد برای خوشحال بودن و خوش گذراندن به کس دیگه ای احتیاج ندارد... بداند نیازی نیست برای داشتن یک حس خوب، دست به دامان کس دیگری شود...
آدم اول باید بتواند از بودن با خودش لذت ببرد... خودش را دوست بدارد... گاهی با خودش بخندد... و طلسم تنهایی که نمی‌شود را بشکند...!
یکی از روزهای پاییزی که تحت فشار بی‌حوصلگی زیاد و روزمرگی‌های کسل کننده بودم، تصمیم گرفتم بدون همراه داشتن هیچکس و فقط همراه خدایم یک سفر کوتاه و ن
این مدت، فکر می کردم بهتره که دیگه فیلم دیدنو کنار بزارم. ولی نکته اینجاست که نمیشه! یعنی من به هرچی غلبه کنم آخرسر بازگشتم به سوی سینماست:| 
از وقتی که یادم نمیاد جلوی تلوزیون بزرگ شدم. چون ازین بچه هایی بودم که قبل ۷سالگی به جنون مبتلان کسی نمی تونست کنترلم کنه. شبا یه بالش مینداختن جلو تلوزیون، یکم خوراکی هم میزاشتن کنارش و میرفتن بخوابن. منم تا ۳ ۴ صبح بیدار می موندم تلوزیون میدیدم و همونجا خوابم می برد. 
پررنگ ترین خاطراتم از کودکی با خانو
حالا که این روزها همه می نالند از شرایط،‌ از قیمت دلار و ضیاع و عقار، من راستش از سرخوشی پُرم. در بلا هم می چشم لذّات او/مات اویم/مات اویم/ مات او. آنها که پارسال اشتباه کردند و دنبال دنیا راه افتادند و بیست و چند میلیون رای به دنیا دادند، حالا همان ها دارند اشتباه بزرگ تری می کنند و ضجّه می زنند برای دنیایشان. که شاید روزنه ای باز شود و از همان مسیر اشتباهی که آمدند بتواند به مقصد و مقصودشان برسند. نمی دانند که باید بازگردند. نمی دانند که هرقدر
آغاز تابستان با غم رفتنت شروع می شود و با تولد عزیز دیگری...
همیشه این آغاز به جشن آن تولد گذشت و خاطره بازی از تو...
چندمین سال است که نیستی؟
حساب این رفتنت را داری؟ مگر هر رفتنی آمدی ندارد؟
دلم برات تنگ شده بلندترین حال خوش من که تکرار نشد...
من بزرگ شدم ولی تغییر تو را نمیتوانم ببینم...
این فاصله چرا با بزرگی من بیشتر می شود... انتهای این رابطه مستقیم بزرگ شدن من و زیاد شدن فاصله از تو، رسیدن است.. این تناقض است یا تضاد یا هرچه.. زیباست که انتهایش تو
چند روزی است که ویروس کرونا آن قدر شیوع پیدا کرده که حتی کار به تعطیلی دانشگاه ها رسید...
بعد چند هفته به شهرم بازگشتم با کوله باری از تجارب و با بدنی خسته و داغون...
اما خب سختی این رشته اینجا مشخص میشه ، همین الان عده ای از پرستاران و کارورزان و رزیدنت ها دارند شبانه روزی زحمت می کشند حتی با وجود اینکه شاید خودشان هم مبتلا بشوند...
این اول کاری این را نشونم داد که پزشکی یعنی باشی در صحنه با کلی سختی هایش نه مثل عده ای کبک که سر در زیر برف می کنند و
آمدمممممم
جانم به قربانمممممم
ولی حالا چراااا

بعد صد سال و اندی بازگشتم به وطنم بیان....
درگیر روزمرگیه شدیدی بودم که با فوت دخترعموم شکسته شد...
روزها رو شب میکردم و شب ها را روز....
تا اینکه یک خبر ناگوار به من نهیبی زد.....
باعث شد از خودم دائما سوال کنم که چرا واقعا زنده ام...
چرا....برای چی خلق شدم....باید کجا برم....چیکار کنم....
الان 3 روزه که دیگ نیست و من همون شب اول کلی گریه کردم
دقیقا شب کنکور....بله من دوباره کنکور دادم...رشته ریاضی....
شب کنکور دیدم
# 17 مهر ماه :
خدا حافظ همگی !
 
حلال کنین ...
 
الحمدلله اربعین امسال هم ،
راهی کربلام .
     
  کــــــــــــــــربلا ...  
  ... شـــــــــهادت  
 
# 28 مهر ماه :
دعاگوی همگی بودم امروز به ایران ، اصفهان بازگشتم !
پ.ن : به وبلاگ برگشــــتم !
 
علامه طباطبایی نقل می کند:
چون به نجف اشرف مشرف شدم، گاهى به لحاظ خویشاوندى به محضر مرحوم قاضى شرفیاب مى شدم. تا این که روزى در مدرسه اى ایستاده بودم که ایشان از آن جا عبور مى کردند.
چون به من رسیدند دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند:
«اى فرزند، دنیا مى خواهى نماز شب بخوان، آخرت مى خواهى نماز شب بخوان».
 
این سخن آن قدر در من اثر کرد که از آن به بعد تا زمانى که به ایران بازگشتم شب و روز در محضر مرحوم قاضى به سر مى بردم و پس از بازگشت به وطن ت
توجه ترجمه این مقاله در ترنسلیت انجام شده که ممکن است کمی اشکال داشته باشد.
افزایش آگاهی برای ALS با Survivorسال گذشته ، من یک دعوت غیر منتظره برای رقابت در Survivor: Winners at War دریافت کردم. این 40مین فصل که اکنون با CBS در حال اجرا است ، برندگان گذشته را برای حضور در مسابقه نهایی جمع می کند. گرچه من در ابتدا از بازگشت مطمئن نبودم ، اما آن را فرصتی دیدم که به داستان استیسی توجه کنم و سرمایه هایی را به گونه ای جمع کنم که نتوانم غیر از این بتوانم انجام دهم. بنابر
 
از حالت مخفی بودن در مشهد خسته شدم. تصمیم گرفتم از این وضع خارج شوم. به تهران آمدم. وسعت تهران و شلوغی جمعیت و عدم معروفیت من در آنجا، این اجازه را می داد که در این شهر به شکل عادی اقامت کنم؛ لذا با آقای هاشمی خانه ای اجازه کردیم و تا آخر سال در آنجا ماندم.
 
سال 1346 فرا رسید. با خود گفتم تعقیب اکنون از شدت افتاده، پس به مشهد بروم، ولی در اماکن عمومی ظاهر نشوم. به مشهد بازگشتم؛ اما کسی مانند من نمی تواند در حاشیه بماند و به آنچه در جامعه می گذرد بی
بسم الله الرحمن الرحیم- نظریات شخصی است-  من یکبار برای خرید میوه بیرون رفتم از مغازه که بازگشتم- گلوی من میسوخت  وبینی من بشدت بخارش افتاده بود-  بعدازمدتی بهبود ی پیدا کرد ومن اسهال گرفتم-دخترمن مدتی در بیمارستان نماز بعنوان تخصص کار میکرد  بشدت بیمارشد ودرخانه دراطاقی خودا قرنطنیه کرد واعزام به یاسوج شد- دفعه بعدمنبرای  تعمیر تلفن به مغازه رفتم درمغازه بشدت پوست صورت وچشم من شروه به یک سوختن   ضعیف داشت- من به تلفن داده شده زنگ زدم وجری
این مدت، فکر می کردم بهتره که دیگه فیلم دیدنو کنار بزارم. ولی نکته اینجاست که نمیشه! یعنی من به هرچی غلبه کنم آخرسر بازگشتم به سوی سینماست:| 
از وقتی که یادم نمیاد جلوی تلوزیون بزرگ شدم. چون ازین بچه هایی بودم که قبل ۷سالگی به جنون مبتلان کسی نمی تونست کنترلم کنه. شبا یه بالش مینداختن جلو تلوزیون، یکم خوراکی هم میزاشتن کنارش و میرفتن بخوابن. منم تا ۳ ۴ صبح بیدار می موندم تلوزیون میدیدم و همونجا خوابم می برد. 
پررنگ ترین خاطراتم از کودکی با خانو
به مناسبت فرا رسیدن عید فطر فرازهای آخر دعای 46 صحیفه سجادیه را با هم نجوا می کنیم:
فَهَا 
أَنَا ذَا أَؤُمُّکَ بِالْوِفَادَهِ ،
وَ أَسْأَلُکَ حُسْنَ الرِّفَادَهِ
،
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ،
وَ اسْمَعْ نَجْوَایَ ،
وَ
اسْتَجِبْ دُعَائِی ،
وَ  لَا  تَخْتِمْ یَوْمِی بِخَیْبَتِی ،
وَ لَا تَجْبَهْنِی بِالرَّدِّ فِی مَسْأَلَتِی ،
وَ أَکْرِمْ مِنْ
عِنْدِکَ  مُنْصَرَفِی ،
وَ تُرِیدُ مُنْقَلَبِی ،
إِنَّکَ غَیْرُ ضَائِقٍ  بِمَ
ادامه داستان:
_آن کیسه را در کاروانسرا برای تو و عبدالله گذاشتم چون فکر می کردم برگردن من حقی دارید
_آن احمق ، حقی از آن سکه ها ندارد اگر لازم باشد او را نیز مانند تو می کشم
فضل کمی از عمران دور شد.اما انگار چیزی را فراموش کرده باشد برگشت دست عمران را محکم گرفت و انگشتر را از دست او خارج کرد و گفت: انگشتری زیباست ، حیف است در دستان جنازه ای باقی بماند.
پس از آنکه حتی پیراهن عمران را از تن او بیرون در آورد و جز لباسی که مایه پوشش عمران بود هیچ بر او
برای آدمی مثل من اجتماعی شدن کار خیلی سختی بود. البته منظورم از اجتماعی شدن پیدا کردن دوست است! من دوران زیادی از مدرسه را منزوی، تنها و غمگین سپری کردم تا که به سن خاصی از تینیجری رسیدم و حس کردم دیگر نباید بخاطر نداشتن دوست غصه بخورم. و دقیقا در همان نقطه از زمان انسان ها به سمت من جذب شدند.
اولین دوست صمیمی من که قصد سواستفاده از من را نداشت ش.ر بود. ش یکی از بچه های معروف مدرسه بود و هیچکس نمیفهمید چرا با من دوست شده. بهرحال او در عین اینکه خ
روزی که هواپیما روی باند فرودگاه امام(ره) فرود آمد، من با
بی‌‌تفاوتی داخل هواپیما روی صندلی بسیار راحتی لم داده بودم و از پنجره
کوچک آن بیرون را تماشا می‌کردم. همیشه لحظه برخواستن هواپیما را بیشتر از
زمان فرودش دوست داشتم. دقیقا سه سال و صدوهفتادوسه روز بود که از ایران
دور بودم اما باید اعتراف کنم که موقع بازگشتم به تهران ذوق‌زده نبودم.
تهران،... شهری که معدود خاطره‌های زیبا و ماندنی زندگی‌ام را از آنجا به
آلمان برده بودم. زمانی که از س
بی تفاوتی بدترین صفتی است که یک انسان می­­تواند داشته باشد.  من نسبت به تمام جزئیات زندگی ام وسواس داشته و دارم. درست مثل ساعت کار می­کنم. صبح ها ساعت 8 صبح از خواب بیدار می­شوم. لیوان آب کنار تختم را درون شکمم خالی می­کردم، سپس دستم را به دیوار می­گرفتم و می­رفتم تا محتویات دیشب شکمم را در سرویس بهداشتی این مکان تخلیه کنم. بعد از آن تا ساعت 9 صبح به کار مطالعاتی می پرداختم. حدود 45 دقیقه زمان می­برد. احساس می­کردم به نوعی بیماری پرش مغزی دچار شد
آهنگ بسیار زیبایی از Laura PausiniLaura Pausini - Non ho mai smesso   هرگز دست نکشیدم...Mi ritrovo qui su questo palcoscenico, di nuovo ioMi ritrovi qui perché il tuo appuntamento adesso è uguale al mioدوباره خودم را روی این صحنه می یابمدوباره خودم را اینجا می یابمزیرا حالا وعده ملاقات تو مثل من استHai visto il giorno della mia partenzaNel mio ritorno c'è la tua poesiaStare lontani è stata una esperienza, comunque siaروز ترک گفتن مرا دیدیدر بازگشتم شعر تو هستدور بودن تجربه ای بود اگرچه اینطور هستNon ho mai smesso di amare teNon ho mai tolto un pensiero a teNon ho mai smessoهرگز از دوست داشتنت دس
بولت ژورنال به زبان ساده یک دفتر نقطه ای هست(خط دار نیست،خالی هم نیست) که برای برنامه ریزی و مکتوب کردن و ردیابی حالت ها و برنامه ها و اهداف و عادت ها به کار میره(و هرچیز دیگه ای هم میتونید داخلش بذارید) [لینک برای اطلاعات بیشتر رو ان شاالله هرموقع اینترنت درست شد میذارم]
من تا قبل از کنکور اصلا اهل برنامه ریزی مکتوب نبودم،دوران کنکور برنامه ی درسی رو مینوشتم که خوب بود بنظرم بعدتر ولی رهاش کردم  و به زندگی قبلی بازگشتم.سال دوم دانشگاه بطور کا
چشم هایم کمی یاری نمیکردند ، به گمانم باید عینکم را تعویض مینمودم .
به مقصد چشم پزشکی اسنپ گرفتم آدرس چشم پزشکی را به خوبی بلد بودم به اتوموبیل ۱۰ دقیقه ای بیش نبود
درب اتوموبیل را باز کردم و نشستم
راننده مرد جوانی بود با چشمانی که حس خوبی به آدم نمیداد
راننده:چشم پزشکی میری؟چشات ضعیفه؟
من: بله 
راننده:میخوای عینک بگیری؟
من:بله
راننده: به دنبال دوا درمون نری ان شاءالله 
من: ممنون 
دلهره به جانم افتاده بود . راننده مدام خیابان های سر راست و پر
✅ عتاب برزخی 
♦️علامه حسن‌زاده آملی (حفظه‌اللّٰه):
آمل در مسجدی مشغول درس و بحث و اقامه نماز شدم. روز دوم که پس از نماز به منزل آمدم، پس از خوردن ناهار آماده استراحت شدم ولی بچه ها با سر و صدا و بازی نگذاشتند و من که خسته بودم با بچه ها و مادرشان دعوا کردم در حالی که نباید دعوا می کردم، در محیط خانه پدر باید با عطوفت رفتار کند، لذا پس از لحظاتی ناراحت شدم به حدی که اشکم جاری شد.
از خانه بیرون رفتم و مقداری میوه و شیرینی برای بچه ها خریدم تا شای
ورود شاهانه :)))
دوست دارم بنویسم تا یادم باشه چیکارا کردم :)))
دیروز یعنی ۱۳ فروردین من به تهران بازگشتم.خوشحال و خندان اومدم سمت خونمون
در واحدمونو باز کردم‌دیدم بوی سطل اشغالای سر کوچه رو میده!!!
چراغا هم که روشن نمیشد
خلاصه رفتم نگهبانیو اینا فهمیدم فیوز پریده
بیچاره این نگهبانه اومد فیوز زد
در فریزر رو وا کردم دیدم حاجیییی هررر چی توش بوده ترکیده!!!
ببین گند برداشته بود فریزرو!
طبقه اخر ماهیا بودن!اینا کپک زده بودن بعد ابشون را افتاده بود ر
سه داستان کوتاه و زیبا از امام جواد(ع)

           
شفا یافتن محمد بن میمون : محمد بن میمون می گوید: من با حضرت رضا علیه السلام در مکه بودم، پیش از آن که حضرت به خراسان عزیمت کند، عرض کردم قصد مدینه در سر دارم.
حضرت نامه ای نوشت تا من به فرزندش برسانم و در آن زمان من نابینا بودم.وقتی به مدینه رسیدم، خدمت ابی جعفر علیه السلام رفته و نامه را به ایشان تحویل دادم. آنگاه به من رو کرده و فرمود: یا محمد! حال دیدگان تو چگونه است؟عرض کردم: یابن رسول الله! ه
از اولین باری که با پدیده ای به نام وبلاگ نویسی آشنا شدم ، حدود یازده - دوازده سال میگذرد. آن روزها دختر بچه ای در مقطع راهنمایی بودم که با تشویق اطرافیان در مسابقه ی وبلاگ نویسی با موضوع نماز پا به دنیایی گذاشتم که برایم سرشار از تجربه های تلخ و شیرین شد.حالا در آخرین روزهای بیست و پنج سالگی ، با وقفه ای نسبتا طولانی ، تصمیم گرفته ام برگردم به همین فضای قدیمی که درس های بسیاری برایم داشته و انگار شده است شرط نوشتنم.دلیل عمده ی بازگشتم این است ک
از اولین باری که با پدیده ای به نام وبلاگ نویسی آشنا شدم ، حدود یازده - دوازده سال میگذرد. آن روزها دختر بچه ای در مقطع راهنمایی بودم که با تشویق اطرافیان در مسابقه ی وبلاگ نویسی با موضوع نماز پا به دنیایی گذاشتم که برایم سرشار از تجربه های تلخ و شیرین شد.حالا در آخرین روزهای بیست و پنج سالگی ، با وقفه ای نسبتا طولانی ، تصمیم گرفته ام برگردم به همین فضای قدیمی که درس های بسیاری برایم داشته و انگار شده است شرط نوشتنم.دلیل عمده ی بازگشتم این است ک
سلام
بی مقدمه عرض شود من وبلاگی با این اسم در حدود ۸۵ داشتم و بسیار وبلاگ نویسی کرده و مجازی نویسی کرده ام. غرض پاره کردن کباده ی وبلاگ و وبلاگ کشی نیست. قصد و مقصود این است که تقریبا ۱۵ سال است در بلاگ اسپات تا حتی سایت شخصی و توییتر و فیس بوک و هر چه بگویید نقل مکان کرده ام. همه جا رفته ام. روزمره نویسی کردم، تحلیل نوشت داشتم، داستانک نوشتم، گزارشگر خبری بوده م و هزار کوفت و مرض دیگر. حالا که دیگر پیرهن ها پاره کرده م و به سکون و سکوت پیری رسیده
* سوگند به روز وقتی نور میگیرد و به شب وقتی آرام می گیرد که من نه تو را رها کرده ام و نه با تو دشمنی کرده ام (ضحی 1-2)
* افسوس که هرکس را به تو فرستادم تا به تو بگویم دوستت دارم و راهی پیش پایت بگذارم، او را که مرا به سخره گرفتی ( یس 30 )
* و هیچ پیامی از پیام هایم به تو مرسید مگر از آن روی گردانیدی ( انعام 4 )
* و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام ( انعام 4 )
* و مرا به مبارزه طلبیدی و چنان متوهم شدی که گمان بردی خودت بر همه چیز قدرت داری ( یونس 4 )
*
جام جم نوشت: اردیبهشت امسال زنی هراسان و مضطرب به اداره آگاهی استان البرز مراجعه کرد و راز جنایتی سیاه را فاش کرد. زن جوان به کارآگاهان گفت: در یک شریک شدن در منطقه کمالشهر کار می کنم. دیشب بعد از طولانی شدن کارم به کنار خیابان آمدم و برای عدول کردن به ساختمانی سوار یک مایه پژو ۴۰۵ شدم. دو مرد جوان سرنشین خودرو بودند و رفتارشان عادی حیات. سپس از طی مسافتی شوفر تغییر حروف عدالت و به سمت اتوبان کرج-قزوین تبدیل حروف داد. به راننده اعتراض کردم که او
خودم هم نمی دانم چه شد که خداحافظی کردم. فشار کاری؟ بی حوصلگی؟ نمی دانم. فقط می دانم وقتی که خداحافظی کردم و تصمیم گرفتم که دیگر به دنیای وبلاگ نویسی بر نگردم، دلم بی نهایت گرفته بود. 
اما طاقت نیاوردم. وبلاگ هایتان را پنهانی می خواندم، اما هم چنان تصمیم گرفته بودم که فعالیتی نداشته باشم. اما باز هم طاقت نیاوردم، پنهانی و خصوصی برایتان کامنت می گذاشتم، این مورد را محمدرضای عزیز (سر به هوای سابق) و حوابانو خوب در جریان هستند. طاقت نداشتم، دو دل
کلافه بودیم. جمیعاً نمی‌دانستیم فرمول به آن گردن‌کلفتی، چگونه به‌دست می‌آید. گفتیم برویم دفتر استاد. از دانشکده آمدیم بیرون. لابی دانشکده‌ی ما، متعلق به همه هست، الا خودمان؛ بخاطر سالن همایش مهمی که آن‌جاست و دیروز، از آن روزهای شلوغش بود. پله‌ها را دوتا یکی آمدیم. دانشکده ریاضی، تقریبا روبه‌روی ماست. البته تقریبا! به خودمان که آمدیم، رسیده بودیم به دفتر استاد. در زدیم. با عینک، علوم‌پایه‌ای‌تر است تا بدون عینک! عینکش را روی کیبورد ل
شفا گرفتن زائر امام رضا علیه السلام در حرم آن حضرت (به روایت اهل سنت عمری)
جوینی از علمای بزرگ اهل سنت عمری می‌نویسد:
۴۹۱- أنبأنی الشیخ محی الدین عبد الحمید بن أبی البركات الحربی، و أمین الدین أبو الفضل إسماعیل بن أبی عبد اللّه ابن حمّاد العسقلانی، قالا: أنبأنا أبو أحمد عبد الوهاب بن علیّ بن علیّ إجازة، أنبأنا زاهر بن طاهر بن محمد المستملی [ظ] إجازة، قال: أنبأنا أبو بكر الحسین بن علیّ، أنبأنا محمد بن عبد اللّه الحافظ، قال: سمعت أبا القاسم ابن
شفا گرفتن زائر امام رضا علیه السلام در حرم آن حضرت (به روایت اهل سنت عمری)
جوینی از علمای بزرگ اهل سنت عمری می‌نویسد:
✍ ۴۹۱- أنبأنی الشیخ محی الدین عبد الحمید بن أبی البرکات الحربی، و أمین الدین أبو الفضل إسماعیل بن أبی عبد اللّه ابن حمّاد العسقلانی، قالا: أنبأنا أبو أحمد عبد الوهاب بن علیّ بن علیّ إجازة، أنبأنا زاهر بن طاهر بن محمد المستملی [ظ] إجازة، قال: أنبأنا أبو بکر الحسین بن علیّ، أنبأنا محمد بن عبد اللّه الحافظ، قال: سمعت أبا القاسم ا
 روزها و بیشتر از آن شب ها با خودم خلوت میکنم و در دنیای لاینتهی افکار سیر میکنمبه آینده می روم ، به حال فکر میکنمبه جاده ی هجدهبه چالش قبل از تولدبگذارید کمی از آن بگویم و سپس به موضوع اصلی ام باز خواهم گشتهرسال چند ماه مانده به تولدمتمام آنچه که در رفتارم و عادت های روزمره ام نمی پسندم را می نویسمو سعی بر این دارم که ، تا قبل از تولدم تمامی آن ها را تغییر و یا پاک بکنمو چون که آن ها را به صورت نوشته در می آورمپس از هربار تکرارشان بیشتر متوجه آن
 روزها و بیشتر از آن شب ها با خودم خلوت میکنم و در دنیای لاینتهی افکار سیر میکنمبه آینده می روم ، به حال فکر میکنمبه جاده ی هجدهبه چالش قبل از تولدبگذارید کمی از آن بگویم و سپس به موضوع اصلی ام باز خواهم گشتهرسال چند ماه مانده به تولدمتمام آنچه که در رفتارم و عادت های روزمره ام نمی پسندم را می نویسمو سعی بر این دارم که ، تا قبل از تولدم تمامی آن ها را تغییر و یا پاک بکنمو چون که آن ها را به صورت نوشته در می آورمپس از هربار تکرارشان بیشتر متوجه آن
متن نقلی با ویرایش دامنه: آیت‌الله
ری‌شهری از حجت‌الاسلام سیدقاسم شجاعی نقل می‌کند: قبل از انقلاب حجت
الاسلام سید محمدعلی صدرایى اشکوری -از وعاظ رشت- دچار عارضه‌ی قلبی شد، او
را در بیمارستان آبان تهران بستری کردند. روزی به اتفاق مرحوم فلسفی به
عیادت ایشان رفتیم.
آقای
فلسفی به آقای اشکوری گفتند: وضعتان چه‌طور است؟ گفت: عطیه‌ی آقا
سیدالشهداء (ع) ما را اداره می‌کند. آقای فلسفی گفتند: ما همه از آقا
سیدالشهداء (ع) برخورداریم. عرض کرد، آقا
هلاک شد

قاتل خورشید

 درسحرگاه  تموز

 ظل  آن ماذنه ی بید رشید.

 به خاک شد

شیشه ی احوال شراب  

درخم  اندر خم گیسوی شبان آذر

 واقع در دشت تب وتاب شباب

بعد از آن مویه ی مرداد

 که به دنباله  ی معشوق

دویدم نرسیدم

به سر وعده ی مسبوق

تو به دنبال هلال مهتاب

من به پی جویی آب وآداب

در سپیده دم  شش گوشه ی ماه  آذر  

تا رسیدیم به آفاق سحاب ارباب

در شب چهارده بهمن شیرین دهنان   

بازگشتم به همراه تو و رایحه ی وقت اذان

خبرازحاشیه ی ماه دی وصحنه ی خرداد
گفت ؛ چه آتَشِ تندی داری. امشب نمی‌شود. دیر است. اصلا آن‌سوی شهر است. بعد می‌خواهی در شب خانه‌یِ ابتهاج را ببینی که چه شود؟ فردا با مرجان برو.همین جمله آخرش کافی بود تا هرچه شنیده بودم ؛ حتا طعم مانته ، آن یک کلمه و یک جمله ارمنی از خاطرم برود.مرجان ،خواهر بهروز است.اولین خواهر بهروز است تنها چیزی که با شنیدن نام مرجان بیاد آوردم این بود؛"کمی بیشتر از من فرانسه می‌داند"تا ایستگاه اتوبوس سیگار را پشت سیگار آتش زدم.اگر بهروز خودش آدم آرامی نبو
✍ استاد دانشگاه همسرش رادر شمال تهران سلاخی کرد 
⬅️ پدر یک خانواده وقتی از آسایشگاه روانی به خانه آمد در اقدامی هولناک زنش را به قتل رساند و جسدش را تکه تکه کرد. ◀️ ظهر چهارشنبه 11 دی امسال بود که پسر جوانی در تماس با ماموران کلانتری 154 قائم از ناپدید شدن مرموز مادرش و رفتارهای عجیب پدرش خبر داد و احتمال داد پدرش که به بانک رفته است دست به قتل مادرش زده باشد.
◀️ بدین ترتیب ماموران به بانکی که پدر جوان رفته بود، اعزام شدند و این مرد را که روز
حالا که برای چندین روز از خداحافظی ام از فضای مجازیم گذشته و وبلاگ نویسی بی دردسر و بی مزاحمت غیر را ترجیح داده ام خواستم چندین خط را اینجا اینطور سیاه کنم که:
کتابهایم را که نوشتم- اولینش در سن   28 سالگی و دومینش را در سن 31 سالگیم – هدفم شهرت نبود. نیتم این نبود که مشهور شوم و پله های شهرت را یکی بعد از دیگری طی کنم. من از همه ی آنچه که باعث شود ناخواسته در دایره ی غرور و خودبینی و تافته ی جدابافته از انسانیت باشم واهمه دارم. خودم را آنقدر قوی نم
به پروسه ی گواهینامه گرفتنم نگاه میکنم .پُر بود از پشت گوش انداختن ها .بعد از کنکور در کلاس ِ اموزشی شرکت کردم .۷ جلسه اش را رفتم و دیگر دلم نخواست و نرفتم .تا شد تابستانِ سالِ بعد و کلِ پروسه آئین نامه و اموزشی باز ادامه پیدا کرد .آن موقع هم که یادم می آید اولش پر بودم از انگیزه و بعد در طول مسیر خالی بودم .ولی به خاطرِ حرف بابام و اینکه تمام دوستام گواهینامه داشتن ادامه دادن و بالاخره گواهیناممو گرفتم ....
به پروسه ی این فکر میکنم که تو پنج سال او
رُوِیَ عَنْ حَارِثَةَ بْنِ قُدَامَةَ قَالَ حَدَّثَنِی سَلْمَانُ قَالَ: حَدَّثَنِی عَمَّارٌ وَ قَالَ: أُخْبِرُکَ عَجَباً قُلْتُ: حَدِّثْنِی یَا عَمَّارُ قَالَ: نَعَمْ شَهِدْتُ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَ قَدْ وَلَجَ عَلَى فَاطِمَةَ فَلَمَّا أَبْصَرَتْ بِهِ نَادَتْ: «ادْنُ لِأُحَدِّثَکَ بِمَا کَانَ وَ بِمَا هُوَ کَائِنٌ وَ بِمَا لَمْ یَکُنْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ حِینَ تَقُومُ السَّاعَةُ. قَالَ عَمَّارٌ فَرَأَیْتُ أَمِیرَ ال
ناگازاوا گفت: « حس می کنم سر راهت یک مشت گرفتاری داری، اما از بس کله شق مادر سگی، مطمئنم از پسش برمی آیی. عیب ندارد نصیحتی بهت بکنم؟»
«نه، بگو ببینم»
گفت: «به حال خودت تاسف نخور. فقط عوضی ها این کار را می کنند.»
گفتم: «یادم می ماند.» دست دادیم و هر کدام به راه جداگانه ی خود رفتیم، او به سوی دنیای تازه ی خود و من که به باتلاقم بازگشتم.
- - - 
«فقط یادت باشد، زندگی یک جعبه شیرینی است.»
چند بار سر جنباندم و نگاهش کردم. «شاید علتش این باشد که چندان زرنگ نی
قسمت اول را بخوان قسمت 91
این بهترین خبری بود که می شنیدم. گویی که دوباره زنده و خوشبخت شده بودم. لبخند بی اختیار به پهنای صورت بر لبانم نشست : راست میگین آقای زند؟!!! با وقاری مردانه به من چشم دوخته بود. لبخند تلخی زد و سری جنباند. به کلی مأیوسش کرده بودم : لباسهات داخل کمد همون اتاقه ... رفتی در رو پشت سرت ببند ... . مات و مبهوت مانده بودم. او پلکان را به سمت پائین طی کرد. تازه به خودم آمدم. رفتارم او را رنجانده بود ... من عادت کرده بودم آقای زند خطابش کن
امیر المومنین علیه السلام همراه قرآن و قرآن همراه ایشان (به روایت اهل سنت عمری)
حاکم نیشابوری از علمای بزرگ اهل سنت عمری روایت کرده است:
٢٢٦/٤٦٢٨- أَخْبَرَنَا أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَفِیدُ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ نَصْرٍ، ثنا عَمْرُو بْنُ طَلْحَةَ الْقَنَّادُ الثِّقَةُ الْمَأْمُونُ، ثنا عَلِیُّ بْنُ هَاشِمِ بْنِ الْبَرِیدِ، عَنْ أَبِیهِ، قَالَ: حَدَّثَنِی أَبُو سَعِیدٍ التَّیْمِیُّ، عَنْ أَبِی ثَاب
زیباترین اوراق دفتر خاطرات آدمی خاطرات عاشقانه است. عشق‌های دوره نوجوانی، عشق‌ منتهی به ازدواج، و حتی عشق‌های دوران پیری. عشق‌های آشکار، عشق‌های پنهان. عشق‌های چند ساله، چندماهه و حتی عشق‌هایی که لحظاتی بیش دوام نمی‌آورند. در یک نگاه متولد می‌شوند و عمری کوتاه دارند. حتی تلخی روزها و ماه‌ها و سال‌هایی که بی عشق می‌گذرد، شیرین‌ترین روزهای زندگی است. سینه آدم‌ها انباشته از رازهای متنوع از عشق‌های بلند و کوتاه و ماندنی و رفتنی است. ا
بعد از گذشت مدت های خیلی طولانی از آخرین باری که توی وبلاگ مطلب گذاشتم میگذره ولی خب علت های خیلی زیادی داشت و الان دوباره بازگشتم و با سورپرایز های خیلی جالب که در آینده بهتون میگم.
خب امروز میخواستم یه انیمه بهتون معرفی کنم، یه انیمه ی سریال جالب و  عالی که پیشنهاد میکنم حتما حتما برای یکبار هم که شده اون رو ببینید  مطمئن باشید پشیمون نمیشید. اسم این انیمه ی سریال ریک اند مورتی (Rick And Morty) هستش که شاید اسمش رو شنیده باشید. یه انیمیشن سریالی با
بعد از 40 سال نوستالژی نوجوانی
شرح در لینکدین
اینجا راه مالرو لاسم به نوا است
روزگاری ده ها قاطر الاغ و اسب اهالی و بارشان را جابجا می کردند
خرداد سال 59 اولین بار ییلاق مان را از کلاته بابا احمد به اشخرد لاسم تغییر دادیم
مرحوم
پدر از توانایی در سفر تنهایی به نوا پرسش و اطمینان دادم و او مسیر را
برایم دقیق تشریح و کلی سفارش که کنجکاوی نکنم و بیراهه نیازمایم و مواظب
بار الاغ باشم
سحرگاه پالن
الاغ را محکم تنگ یاسه بستم. خورجین با دو 20 لیتری و مخت
در بررسی جنگ بنی قریظه به چند نکته مهم توجه بفرمایید
پیمانی بین مسلمانان و ایشان(در12ماده ) بسته شد که همگی آنرا در زمان جنگ خندق نقض کردند.در بدترین زمان که مسلمانان روبروی دشمن در خندق ایستاده بودند و بجهت خارج شدن از مدینه با زن و فرزندان خود فاصله داشته و مضطرب حال آنان بودند، به قریش پیام داده که شما حمله را آغاز کرده و از غیبت مردان و جنگ آوران  مسلمان، به زن و فرزندان ایشان در مدینه حمله خواهیم کرد و حتی حرکتهایی را آغاز نمودند.دو پیمان
وقتی نمی توانی حقی را اثبات کنی انگار چیزی برای از دست دادن نداری. مادیات رنگ می بازند. تنهایی پر می شود قد یک بیابان خشک و بی آب و علف و تو تنها و سرگردان به دنبال مسیر و مقصدی می گردی تا تو را به حق برساند.
دارم فکر می کنم به آن لحظه ای که حسین علیه السلام دارایی هایش را یک به یک از دست می داد. از جان عزیزتر هم هست؟ آیا کسی می تواند بگوید مال برایم عزیزتر از جان است؟ با خودم فکر می کنم به آن لحظه ای که گلوی کوچکترین دلبندش در تیررس دشمن پاره پاره ش
تأثیر نام شیخ

و نیز همان سید نقل می کرد:
« روزی مرحوم حاج شیخ به من دستور داد که به شهر تربت بروم و شب را در کوه «
بیجک صلوة » بمانم و پیش از طلوع آفتاب، مقداری معین از علفی که نشانی آنرا
داده بودند بچینم و با خود بیاورم.
 طبق دستور به تربت رفتم. اهالی مرا از
ماندن شب در آن کوه منع کردند و گفتند: در این کوه، ارواحی هستند و به اشخاصی
که در آنجا بخوابند، آسیب خواهند رسانید.
اما من به گفته آنها ترتیب اثر
ندادم و به آن
خبر از جسد مغروق!

فرزند ایشان نقل می کنند:
« در ایام نوروز سال 1317 هــ.ش. مردی به نام کربلائی محمد سبزی فروش به خانه
ما مراجعه کرد و گفت پسر چهارده ساله ام دیروز صبح سوار بر روی باری از سبزی
که بر یابوئی حمل می شد، از محل سبزی کاریهای خارج شهر می آمده است.
هنگام
عصر یابو و بار سبزی آن به مقصد می رسند لیکن از بچه خبری نیست و هر چه جستجو
کرده ایم، از او اثری و خبری نیافتیم. به تقاضای وی، ماجرا را به عرض پدرم
رساندم، پس
مفهوم آموزش و یادگیری بازی عمیق شطرنج متاسفانه در کشور ما تا حدی مورد بی مهری و بی توجهی قرار گرفته است..
تا جایی که دربرخی شهرها وروستاهای کشوراین رشته ی مهم فکری به بازی یا صفحه ی شیطان
معرفی و اطلاق میشود!!
با مثالی ساده توضیح می دهم که در بلندمدت این رشته ی بلند ذهنی چه تاثیری بر مغز و عملکرد
یک شطرنجباز میگذارد :تصور کنید برای خرید کتابی اقدام کنید" مثلا شخصی که در شهر کرج  سکونت دارد قصد خرید
کتاب از انتشارات فرزین که تخصصا کتاب های شطرن
VR در حالی که من در خانه گیر می کنم ، مرا عاقل نگه می داردقرنطینه ، روز ششم. من در یکی از نقاط مورد علاقه من در پاریس ایستاده ام. این یک چشمه در Tuileries ، در نزدیکی لوور است. صندلی های فلزی سبز پراکنده وجود دارد که افراد را به نشستن و استراحت چند لحظه یا بعد از ظهر دعوت می کند. احساس می کنم که من آخرین شخص روی کره زمین هستم که در اینجا تنها در یک پارک خالی ایستاده ام - اما حداقل من در بیرون هستم.
قرنطینه ، روز هفتم. من در شهر دیگری هستم ، مبهم شوروی. باز ه
سینما روزان نوشت: رامسین کبریتی از جمله بازیگرانی بود که وقتی سه سال قبل به ناگاه خبر پیوستنش به شبکه ماهواره ای «جم» منتشر شد خیلیها را شگفت زده کرد. با این حال مدت زمان حضور کبریتی در «جم» هم چندان به طول نینجامید و بعد از قتل مدیر «جم»، رامسین کبریتی از این شبکه جدا شد و به کانادا مهاجرت کرد و این روزها هم مشغول تحصیل در کانادا است.
رامسین کبریتی سه سال بعد از ترک ایران، درباره شرایط این روزهایش گفت: این روزها در کانادا هستم و یک زندگی آرام
  مدافع اسبق تیم ملی فوتبال گفت: هدف اصلی ورزش سلامتی افراد است، اگر سلامتی نباشد چرا باید ورزش کنیم؟
بخش ورزشی مجله خبری ورزشی اسپورت استار

محمد نصرتی در گفت‌وگو با خبرنگار ورزشی خبرگزاری فارس، با اشاره به شیوع بماری کرونا در همه دنیا اظهار داشت: ما در خانه به صورت قرنطینه هستیم. اگر مردم همت کنند، می‌توانیم این زنجیره شیوع بیماری را قطع کنیم و از بین می‌رود. امیدوارم همه چیز به حالت عادی بازگردد اگر این اتفاق رخ ندهد دیگر فوتبالی هم ند
مصاحبه  ذیل  با  جناب   شیخ  محمود  خوش  خبر  نماینده  هیات  فتوا  و موسس  یکی  از  بزرگترین  مدارس  علمیه اهل سنت جنوب کشور ترتیب  داده  شده  که  تقدیم حضورتان می کنیم :سوال: جناب  شیخ  خوش  خبر در ابتدای  این  گفتگو لطفا  رزومه ای  از تحصیلات  حوزوی تان  را  بیان  بفرمایید؟شیخ  خوش  خبر: بنده  از  سال  60  به  مدت  4  سال  در  بندرعباس  از محضر  مرحوم  شیخ  ضیایی  کسب  فیض  کردم .استاد  دیگر اینجانب،مرحوم   محمد  حسن  واحدی  از علمای  
مصاحبه  ذیل  با  جناب   شیخ  محمود  خوش  خبر  نماینده  هیات  فتوا  و موسس  یکی  از  بزرگترین  مدارس  علمیه اهل سنت جنوب کشور ترتیب  داده  شده  که  تقدیم حضورتان می کنیم :سوال: جناب  شیخ  خوش  خبر در ابتدای  این  گفتگو لطفا  رزومه ای  از تحصیلات  حوزوی تان  را  بیان  بفرمایید؟شیخ  خوش  خبر: بنده  از  سال  60  به  مدت  4  سال  در  بندرعباس  از محضر  مرحوم  شیخ  ضیایی  کسب  فیض  کردم .استاد  دیگر اینجانب،مرحوم   محمد  حسن  واحدی  از علمای  
مصاحبه  ذیل  با  جناب   شیخ  محمود  خوش  خبر  نماینده  هیات  فتوا  و موسس  یکی  از  بزرگترین  مدارس  علمیه اهل سنت جنوب کشور ترتیب  داده  شده  که  تقدیم حضورتان می کنیم :سوال: جناب  شیخ  خوش  خبر در ابتدای  این  گفتگو لطفا  رزومه ای  از تحصیلات  حوزوی تان  را  بیان  بفرمایید؟شیخ  خوش  خبر: بنده  از  سال  60  به  مدت  4  سال  در  بندرعباس  از محضر  مرحوم  شیخ  ضیایی  کسب  فیض  کردم .استاد  دیگر اینجانب،مرحوم   محمد  حسن  واحدی  از علمای  
حالا که دستهایم بسته است می‌نویسم نه با قلم که با نگاه و نه با جوهر که با خون، رو به دوربین ایستاده‌ام و ایستاده‌ام رو به همه شما، رو به رفقا، رو به خانواده‌ام، رو به رهبر عزیزم و رو به حرم. حرامزاده‌ای خنجر به دست است و دوست دارد که من بترسم و حالا که اینجا در این خیمه‌گاهم هیچ ترسی در من نیست. تصویرم را ببرید پیشکش رهبر عزیز و امامم سید علی خامنه‌ای و فرمانده‌ام حاج قاسم و به رهبرم بگویید که «اگر در بین مردمان زمان خودت و کلامت غریبید ما ا
 
 

به مناسبت سالروز ولادت امام حسن عسگری
در سالروز ولادت یکی از اهل بیت گرامی پیامبر اسلام (ص) قرار داریم. سال 232 ه. ق در چنین روزی یکی از نوادگان پیامبر (ص)، حضرت امام حسن عسگری (ع) دیده به جهان گشود. آن حضرت گرچه 28 سال بیشتر زندگی نکرد، اما گنجینه ای گرانبها از معارف و علوم اسلامی را از خود به یادگار گذاشت. این روز خجسته به همه دوستداران فضیلت و پاکی مبارک باد.
میلاد امام حسن عسگری(ع) مبارک باد
در شرح خصوصیات امام حسن عسگری (ع) گفته شده است که ایش
اشاره
ابومحمد علیه السلام عابدترین مردم بود و در برخوردهای اجتماعی، با دوست و دشمن با اخلاق پسندیده برخورد می کرد. وی این خصایل نفسانی را از جدش پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله به ارث برده بود. در فصل دوم به برخی ویژگی های اخلاقی و فردی ایشان که او را از مردم زمان خویش ممتاز ساخته بود، اشاره می شود.
عبادت و نماز
امام عسکری علیه السلام عابدترین شخص عصر خود بود. بیشتر از همگان فرمانبردار دستورات خداوند بود و شب هایش را به نماز و تلاوت قرآن و عباد
اشاره
ابومحمد علیه السلام عابدترین مردم بود و در برخوردهای اجتماعی، با دوست و دشمن با اخلاق پسندیده برخورد می کرد. وی این خصایل نفسانی را از جدش پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله به ارث برده بود. در فصل دوم به برخی ویژگی های اخلاقی و فردی ایشان که او را از مردم زمان خویش ممتاز ساخته بود، اشاره می شود.
عبادت و نماز
امام عسکری علیه السلام عابدترین شخص عصر خود بود. بیشتر از همگان فرمانبردار دستورات خداوند بود و شب هایش را به نماز و تلاوت قرآن و عباد
نام ابن‌سینا، حسین و نام پدرش عبدالله که فرزند حسن و حسن فرزند علی و علی فرزند سینا بود؛ بنابراین به ابن‌سینا یا ابوعلی سینا ملقب شد. عبدالله پدر ابن‌سینا اهل بلخ بود و در زمان سلطنت نوح پسر منصور از پادشاهان سامانی از بلخ به بخارا آمد و کارمند دارایی روستایی بنام خرمیثن شد و از ده نزدیکی بنام افشنه با دختری بنام ستاره ازدواج کرد و اولین فرزندش را حسین نام گذاشت که همان ابن‌سیناست. پدر و برادر ابن سینا مجذوب تبلیغات اسماعیلیه شده
بی تفاوتی بدترین صفتی است که یک انسان می­­تواند داشته باشد.  من نسبت به تمام جزئیات زندگی ام وسواس داشته و دارم. درست مثل ساعت کار می­کنم. صبح ها ساعت 8 صبح از خواب بیدار می­شوم. لیوان آب کنار تختم را درون شکمم خالی می­کردم، سپس دستم را به دیوار می­گرفتم و می­رفتم تا محتویات دیشب شکمم را در سرویس بهداشتی این مکان تخلیه کنم. بعد از آن تا ساعت 9 صبح به کار مطالعاتی می پرداختم. حدود 45 دقیقه زمان می­برد. احساس می­کردم به نوعی بیماری پرش مغزی دچار شد
به گزارش ایسنا، مسعود دشتبان شامگاه سه گانه شنبه هفتم خردادماه جاری داخل سن ۷۲ سالگی بر اثر مصیبت سرطان کوچیدن. این بازیگر طراح متولد ۱۳۲۶ در شهر همدان، فارع التحصیل دانشکده هنرهای زیبا بود، که تجربه طراحی پوستر فیلم های سینمایی و پویانمایی کوتاه و بلند و برگزاری نمایشگاه های تکی را تو کارنامه صنف ای خویشتن دارد. داخل ابتدای مراسم تشییع پیکر او که صبح پنجشنبه نهم خرداد برگزار شد، کامران ملکی، هیکل هیئت مدیره ساختمان سینما که به عنوان قو
چالش نام شهدا را زنده کردن
عزیزان بیننده این متن در چالش فوق شرکت کنید.
وصیت‌نامه شهید محسن حججی
شهادت «محسن حججی» کربلایی در دل‌های اهل دل برپا کرده است تا آنجا که وقتی سری به صفحات اینستاگرام و یا شبکه‌های ارتباطی می‌زنیم بیشتر از هر اسم دیگری نام شهید حججی و تصویر او را می‌بینیم.شهید محسن حججی که پس از دو روز اسارت به‌دست نیروهای تکفیری داعش به شهادت رسید، حرف‌های ناگفته خود را در وصیت‌نامه‌اش نوشته و این وصیت‌نامه هم‌اکنون به دست
نامه ای از امام حسن عسکری (علیه السلام)
سعید بن عبدالله گوید: ابوعبدالله حسین بن اسماعیل کندی نقل کرد:
روزی ابو طاهر بلالی نامه ای از امام حسن عسکری (علیه السلام) را که در
ضمن آن جانشین خویش را معرفی نموده بودند، به من داده وگفت: ای در خانه تو
امانت باشد. من به او عبدالله گفتم: آیا اجازه می دهی که من از روی نامه نسخه ای بردارم؟ ابو عبدالله موضوع را به ابوطاهر رساند. او گفت: او را به نزد من بیاور تا نامه را بدون واسطه به او نقل نمایم. چون نزد او حاض
خبرگزاری شبستان، گروه فرهنگی-الهام عطائی: اگرچه
فرهنگ همواره و در همه دوره ها عامل موثر و قدرتمندی درعرصه بین الملل
بوده است، اما میزان این قدرتمندی و تاثیرگذاری امروز به قدری است که تعیین
کننده روابط میان کشورها است و امروز شرایط کشور به گونه ای است که قدرت
های بزرگ با ابزارهائی که در اختیار دارند همه تلاششان را برای انزوای
ایران و معرفی چهره ای  دروغین از ایران در سطح جهانی  به کار بسته اند. در
چنین شرایطی اگر خودمان برای شناساندن خود
        

شین براری ، مفهومی عاشقانه ، محدود فرجام های شاد داستان کوتاه نوشته شده توسط شهروز براری صیقلانی،  بیست و یک عاشقانه برتر با تم مفهومی ، جشنواره ی خوابگرد بهرام صادقی 

شماره اول ___   گل همیشه عاشق 
شقایق
از مدرسه به خونه  بازگشتم ، آب درون کتری ریختم و زیرش را روشن کردم ،  من سرگرمی محبوبم بافندگی ست ‌  و البته از ریسمان خیال ، رویا میبافم و تن میکنم .     صدای مادرم مرا خواند و گفت؛ 
مژگان  من دارم میرم خونه کبری خانم سبزی پاک کنم ، ی
           داداستان کوتاه پوتین سکسی 
 
    کفشهر      
 
   {} مردمانی کفش پرست ، دمپایی بدست _#اپیزود اول
  امروز صاحبم دوباره مرا از توی جاکفشی بزرگ درون باغ در آورد. تازه داشتم به بقیه کفش ها پز می دادم که حالا حالاها قرار نیست از من استفاده ای بشود و من هم یک دل سیر می خوابم. ولی نخیر!!! باز شروع شد. به بندهایم قسم این بشر عاشق من است. آخر تقصیر من چیست که سیاه و سفیدم؟!!! شما بگویید مقصر منم که از نسل گورخرها هستم؟!
لبه دهانم را گشاد می کند، و پایش
به نام خدا
 
نمی‌دانم کجای کار می‌لنگد اما هیچ چیز در این مملکت سر جای خودش قرار ندارد!
هیچ چیز که گفتم البته اغراق است و اگر به معنای واقعی کلمه هیچ چیز سر جایش نبود الان وضع خیلی بد تر از این حرف ها بود(هر چند الان هم چنگی به دل نمی‌زند) اما حداقل بعضی چیز های مهم سر جایشان نیستند، مثلا آدم های لایق و با سواد و کار بلد و دانشگاه رفته و خدا شناس بیشتر از این که در بطن حوادث و در وسط رودخانه‌ی جریان اتفاقات کشور باشند، در ساحل آرامش خود به دور ا
وقتی چند سال پیش سفر خود را به سوئد برنامه ریزی کردم ، سعی کردم چگونگی عبور از مرز 90 روزه ویزاهای توریستی در منطقه شنگن را بدست آورم. این مشکلی است که هر ساله هزاران مسافر با آن روبرو می شوند و سوالی که به طور مرتب (مخصوصاً این زمان سال) در صندوق ورودی من ظاهر می شود.
همیشه می پرسیدم: "چگونه می توانم بیش از 90 روز در اروپا بمانم؟"
این یک سوال بزرگ با جواب بسیار پیچیده است. من همیشه می دانستم که این کار دشوار است ، اما تا زمانی که من شروع به تحقیق در م
کینه از امراض قلب است بلکه از بدترین آن؛ چنانچه حضرت علی علیه السلام می فرمایند: پست ‌ترین اخلاق، کینه است.
حقیقت این است که به میزان خالی بودن قلب از نور ایمان به همان اندازه امراض قلبی مخصوصا کینه در آن جای میگیرند.
رسول خدا  صلی الله علیه و آله می‌فرماید: مؤمن کینه توز نیست.(محجة البیضاء چ 5 ص 317)
سیدنا الاستاد حضرت علامه طهرانی رحمة الله علیه می فرمودند: کینه مانع و حجاب استجابت دعاست می فرمودند: یکى از شرائط دعا این است که انسان قلب خود را
اللّهمّ صلّ علیٰ ولیّک علیّ بن محمّد الهادی
النّقیّ سلاماً دائماً بدوام عزّک و سلطانک.
امام خامنه ای
شهادت حضرت امام هادی (سلام‌اللّه‌علیه)
را تسلیت عرض میکنم. این امام بزرگوار در مجموعه‌ی آثار و برکاتی که از ائمّه‌ی هدیٰ
(علیهم‌السّلام) رسیده است، این خصوصیّت را دارد که در ضمن زیارت، مهم‌ترین فصول مربوط
به مقامات ائمّه (علیهم‌السّلام) را با بیان وافی و شافی، با زیباترین تعبیرات بیان
کرده‌اند. زیارت جامعه‌ی کبیره، از این بزرگوار است؛
**قسمت اول/مردی که 24 ساعت در سردخانه بودبوده‌اند انسان‌هایی که چند ساعت و حتی سه روز پس از مرگ زنده شده‌اند و اظهارات آنها در حالی که همه تصور می‌کرده‌اند برای همیشه کالبد خاکی را ترک گفته‌اند، دستمایه گزارش‌ها و فیلم‌هایی شده که مخاطبان را به فکر فرو برده است.برخی زندگی پس از مرگ را شیرین و برخی سخت و طاقت‌فرسا می‌دانند. تاریخ تاکنون تجربه‌های زیادی از انسان‌هایی داشته که پس از مرگ و در حالی که آماده تدفین بوده‌اند، به یکباره زنده ش
اپیزود داوود، شهروز براری صیقلانی
داوود هفت سال داشت که یکروز سرد و مه آلود در اواسط آ ذر ماه سال ۷۳ از خواب برخواست تا مثل همیشه به مدرسه برود اما روزگارش دستخوش حادثه شده بود و او هرچه جست دیگر هرگز نتوانست مادرش را بیابد...
بچه موشی از عمق سوراخِ دیوار ظهور کرده و لحظه‌ای بعد با قدمهای تند و تیز ناپدید میشود.
جوجه کلاغ عجول قصه از شوق پرواز بود که چندی پیش لانه اش را ترک کرد به امید پرواز تا اوج آسمان اما بعد از سقوط ناباورانه اش از لانه اش د
  
 داوود هفت سال داشت که یکروز سرد و مه آلود در اواسط آ ذر ماه سال ۷۳ از خواب برخواست تا مثل همیشه به مدرسه برود اما روزگارش دستخوش حادثه شده بود و او هرچه جست دیگر هرگز نتوانست مادرش را بیابد...
   سی تقویم بعد....
[] درون پارک محتشم روی نیمکت چوبی ، پسرکی خسته از خستگیاش ، درمانده از دلبستگیاش ، درون دفترچه ی دلنویسش مینویسد ؛ 
نیست که نیست ,مادر گویی قطره ی آبی گشته و رفته زیر زمین ، در امتداد بیست تقویم دم به دم در هر قدم نامش برده ام . من بدنبال
اپیزود داوود، شهروز براری صیقلانی
داوود هفت سال داشت که یکروز سرد و مه آلود در اواسط آ ذر ماه سال ۷۳ از خواب برخواست تا مثل همیشه به مدرسه برود اما روزگارش دستخوش حادثه شده بود و او هرچه جست دیگر هرگز نتوانست مادرش را بیابد...
بچه موشی از عمق سوراخِ دیوار ظهور کرده و لحظه‌ای بعد با قدمهای تند و تیز ناپدید میشود.
جوجه کلاغ عجول قصه از شوق پرواز بود که چندی پیش لانه اش را ترک کرد به امید پرواز تا اوج آسمان اما بعد از سقوط ناباورانه اش از لانه اش د

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها